محل تبلیغات شما

وبسایت شخصی محمد صالح طراحی



تنهایی شاید موضوعی باشد که هر انسانی در طول زندگیش با آن رو به رو می شود. در دلش جای کسی را نمیبیند وه به خود بگوید :" آری من کسی را دارم. من تنها نیستم. دنیا خالی نیست." اما گاهی دنیا واقعا خالی میشود از هر گونه احساسی، هر گونه مهر و محبتی که از طرف دیگری باشد و دنیای درونت پر میشود از اینکه تو کسی را نداری. گویی زمان متوقف میشود. گویی همه در همانجا که هستند میمانند و تو فقط فکر میکنی. اما دیگران ادامه میدهند. دیگران همان کسانی هستند که برای تو شاید حتی ارزش یک ثانیه فکر کردن هم قائل نشوند. کم کم به این نتیجه میرسم که هر کسی که روزی به من لبخندی زد برای استفاده فرادیش از من بوده. هر کسی که به ظاهر دلم را در دست گرفت برای آن بود که روزی آن را فشار دهد. خودشان دلی از سنگ دارند. قلب نرم مرا از سنگ دلشان سفت تر کردند. فقط برای اینکه پا گذاشتن بر رویم خود را بالا ببرند.   پس از آن همین پله بودن را هم ازم گرفتند. فهمیدم انسانها برای دوست داشتن با کسی دوست نمیشوند. فهمیدم یا دوستی مفهومی دیگر دارد یا دیگران مفهوم آن را نمیدانند. 
نگذارید خود را فدای کسی کنید که شما از آن ارزش بالاتری دارید. تا چند ماه پیش دنیای من فقط دیگران شده بود و همین. دیگران گوشه گوشه فکرم بودند جوری که خود را در آیینه نمیشناختم. خودتان را فراموش نکنید چرا که بعد از آن هدفتان و بعد از آن زندگی را کلا از یادمیبرید و انسان با پیر شدن نمیمیرد انسان با فراموشی میمیرد. راست گفت گابریل گارسیو مارکز که" با هر دقیقه خوابیدن شصت ثانیه نور را از دست میدهم." راست گفت که "مردم همه میخواهند به نوک قله برسند حال آنکه لذت حقیقی در بالارفتن از آن است". در هر لحظه ای که پس از مدت ها کار بی وقفه و تلاش به غروب آفتاب که بر دامنه کوه سایه تو را انداخته مینگری به خودت میگویی که ادامه میدهم. نه برای رسیدن به نوک قله بلکه برای لذت بردن از هر آنچه که هست به بهترین نحو. دیگران را دوست بدار. اما نه بیشتر از خودت و خدایت

بسم الله الرحمن الرحیم

انسانها از حال یک دیگر بی خبرند. آنها از چیزی که در قلب دیگران می‌گذرد بی خبرند.شاید الآن که در حال نوشتن این نامه هستم، کسی در جای دیگر فکر میکند که در حالگذراندن بیهوده عمر خود هستم. مشکل ما انسان ها قضاوت عجولانه است. در یک خانوادههمه افراد مسئول هستند تنها نباید تمام امور را پدر و مادر متحمل شوند. در یکخانواده ترس از دیگران قابل تحمل است اما ترس از یکی از اعضای خانواده است کهمیتواند همه را از پا در بیاورد. هر کسی در این دنیا به گونه ای فکر میکند واستثنایی حتی بین دوقلوهای یکسان نیز وجود ندارد به بیان دیگر انسان ها منحصر بهفرد هستند. اگر بخواهیم در خانواده ای بر هم تاثیر بگذاریم بدون این که فرد متقابلناراحت نشود باید مثل خود او رفتار کنیم. زندگی از دید من اینگونه است.

در یکخانواده انسان ها برای یک دیگر فداکاری می کنند. از لذت ها و خوشی های خود می‌گذرندتا بر خوشحالی فرزندان و مادر خانواده بیافزایند. اگر در یک خانواده ترس متقابل برافراد غالب شود مثل این است پشت انسان ها خالی شود یا بهتر است بگویم قلب آن هاسرد و بی میل میشود. خانواده کانون رشد و تعالی است. شاید تا به حال دقت نکردهباشیم که پشت این همه رفاه، خوشی، مهربانی و حس عالی چه کسی رنج و سختی را تحملمیکند. امیدوارم که روزی فرابرسد که هیچ کسی در خانواده اش مشکلی را نه بوجود آوردو نداشته باشد.

پایان –با سپاس از مهر و توجه شما 


به نام خدا

انسان ها گاهی دلگیرند. گاهی غمگینند. احساس حفره ای در قلب خود دارند. همیشهمیخواستم درباره این جهان بیشتر بدانم. اما هیچگاه به درستی آن را درک نکردم.زندگی در همین چند روز دنیا خلاصه نخواهد شد. آری من با چشمان خود دیدم که چگونهفرصت هایم را از دست دادم. زندگی همه ما انسان ها روزی تمام خواهد شد و به دنیایجدیدی پا خواهیم گذاشت. در آن دنیا هرکاری که در این دنیا کردیم را خواهیم دید ونه چیزی کمتر و بیشتر. خداوند مهربان را بپذیریم و بدانیم آن حسی را که پس از مدتها فراموشی او در قلب خود حس میکنیم خود اوست. آری که ما از او هستیم.

ای پروردگار مهربان همه آن بندگانی را که زمانی با تو بوده اند و الان دیگرنیستند را بازگردان. مهربانی ها را بر قلب دیگران ظاهر نما. آری که تو در قلب بازگشتگانو دلشکستگان هستی. خداوندا ما همه از تو ایم و برای تو. و به سوی تو بازخواهیم گشت

روزی را میبینم که مؤمنانی که دل خود را از گناه پاک نگه داشتند از آن کسانبالاترند و ما برتریم اگر ایمان داشته باشیم.

ای خداوندی که ما را برانگیختی شکرت و ما را بپذیر و دریچه علمخود را در حد توانمان بر ما بگشای

ما را بیامرز که تو بهترین آمرزنده ای

خاطرات محمد صالح طراحی، 12 تیر 1397


به نام خدایی که می بخشد و دستت را می گیرد و با تمام وجودش تو را در آغوش می گیرد
سلام! امروز سی ام شهریور ماه سال نود و شش است. تابستان هم با تمام زیبایی هایش از خانه زندگی مان می رود و جایش را به پاییز می‌دهد. زندگی مجموعی از خوبی ها و بدی هاست و برای آن که این موضوع را بهتر متوجه شوید این عکس را برایتان که در جایی دیده بودم آماده کرده ام:

امروز به مسافرت رفتیم و تمام اتفاقاتی را که برایمان ناخوشایند بود کاملا فراموش کردیم و هنگامی که بازمی‌گشتیم با غروب زیبای آفتاب مواجه شدم. بسیار زیبا بود، دوست داشتم فقط آسمان را تماشا کنم. به نظر من تماشا کردن آسمان در هر لحظه ای به دل انسان می نشیند . هنگامی که به پهنای سپهر خداوند  می نگرم به دلایل علمی پدیده های اطرافم می پردازم و از دنیای اتم ها را در ذهن خود تصور می کنم تا هستی بی کران و هرگاه آن را تحلیل می کنم فقط به این نتیجه می رسم که این شباهت اتم و کهکشان ها، این زیبایی غروب و طلوع خورشید و تمام پدیده های اطرافمان بی دلیل نیست. ما به پیش می رویم؟ خورشید با این همه بزرگی و قدرتش در کهکشان راه شیری، یک نقطه هم به حساب نمی آید. پس چرا خداوند ما را با این همه بی ارزشیمان اشرف مخلوقات خود دانسته در حالیکه ما در این جهان بزرگ هیچ چیز نیستیم
پروردگار تمام این مخلوقات از روح خود در ما دمید و آن را به همراه جسممان به ما امانت داد، پس ای کسانی که نا امیدانه به زندگیتان می اندیشید و به خودتان ظلم می کنید و خود را از نعمات بی پایان خداوند محروم می کنید، امانت داریتان کجا رفته است؟
و به پروردگارم سوگند می خورم که هر چه که نوشتم را او به ذهنم آورد تا درسی باشد برای دیگران. قدر خود را بدانید و هیچ وقت نا امید نشوید چرا که هر شبی از زندگیتان برایتان شب قدری است تا تغییر کنید و خود را به خداوند مهربان برسانیم. در دنیا این یک قانون است که همانطور که از جانب پروردگارمان به این جا آمده ایم، همانگونه هم به نزد وی بازمی گردیم.
امیدوارم که حتی کوچکترین نا امیدی را از شما گرفته باشم
الحمد لله رب العالمین

به نام خدا
   سلام. ببخشید که دیروز براتون خاطره ننوشتم. کم کم می خوام شروع به درست کردن عکس نوشته های زیبایی کنم که باعث خوشحالی شما بشه. امروز شنبه، بیست و چهارم تیرماه هزار و سیصد و نود و شش، بالاخره برادرم عارف کلاس پینگ پنگ را ثبت نام کرد. من از چهار جلسه قبلش کلاس می‎‌رفتم. بعد از این که عارف رو تشویق کردم، راضی شد که بریم و خیلی هم خوش گذشت. دو برادر در یک کلاس پینگ پنگ البته خب بازی اون بهتر من بود. یعنی توی ست اول من از اون شش - هیچ جلو بودم. نمی دونم چی شد که به خودم مغرور شدم و ازش هشت - یازده باختم. توی ست دوم هم که روحیم رو از دست داده بودم، ازش باختم و از اونجایی که بازیمون دو از سه ست بود دیگه به دستور مربی ادامه ندادیم. هر کدوممون چندین بار بازی کردیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت. 
   بعد از اینکه تعطیل شدیم به سوپری رفتیم و یک نوشیدنی خوشمزه نوشیدیم و به راه خونه ادامه دادیم وقتی که نوشیدنیو خوردیم به ذهن عارف رسید که توی قوطی اون آب بریزیم و بعد دفعات بعد برای پز دادن بیایم توی خیابون بنوشیم! (ببخشید که میگم بنوشیم ! آخه خیلی ها به جای نوشیدن از خوردن استفاده می کنند‌) 
   وقتی که به ایستگاه اول اتوبوس دوم رسیدیم، عارف ترجیح داد که پیاده بره ولی من صبر کردم که اتوبوس بیاید و بعد با اتوبوس برم. خلاصه کلی صبر کردم که اتوبوس بیاد اما وقتی رسیدم خونه عارف پنج دقیقه از من زودتر رسیده بود! البته به نظر من ارزششو داشت چون خیلی خسته بودم و توی کلاس همش سرپا بودم. خب دیگه سرتون رو درد نیارم. و آخرین توصیه من به شما : از اینترنت و فضای مجازی،‌رایانه و موبایل در طول شبانه روز بیش از دو ساعت استفاده نکنید و شب های هم زود بخوابید تا صبح های زود بیدار بشید. اگر از ساعت یک به بعد بیدار بمانید صبح فردای آن مشکلات زیادی برای حافظه و هوشیاریتان پیش می آید. » من هم در حال اصلاح خودم هستم! 
خداحافظ

زیباست اگر زیبا بیاندیشی
زیبایی دنیا در پشت عینکی است که تو برای خود ساخنه ای. به راستی که هر انسانی عینک سازی است برای زمدگی خودش و چه بسا آنان که عینک زندگی دیگری را هم ساختند. اما تا ندانی چگونه عینک خودت را بسازی چگونه میخواهی برای دیگری عینک بسازی.
پس قانون زندگی ایجاد یک شهر یا یک کشور یا یک جهان ات برای خودت و سپس کمک به دیگری. در این میان میتوانی به دیگران هم کمک کنی اما کمکی که در حد توان تو باشد. کمک کن اما نه به اندازه ای که خودت را فراموش کنی و از هدفت غاف شوی فراموش نکن که خداوند هر کسی را با دلیلی خلق کرده. ما مسئویم عت زیستن خود را بیابیم و پس از یافتن آن برای رسیدن به آن بکوشیم.
اما صحبت امروز بنده این است که واسبتگی در این دنیا چه معنایی میدهد. در مطاب قبلی به جمله : "مثل سرو آزاد" اشاره کردم. و به راستی که وابستگی چون زنجیری است که خودت بر پایت بسته ای و به کحسانی که خیر تو را میخواهی میگویی: " نه!! این مال من است". ای انسان وابسته هیچ چیز جز خودت رای تو نیست. پس از دست دادن هر چیزی را بپذیر و خودت را برای آن اماده کن. چرا که تو تنها خلق شدی و در آن روز بزرگ تنها خواهی بود. پشتوانه آن انسان یا شیئی را که به آن چسبیده ای نخواهی داشت.
پس وابسته نباش جز به خودت و به خالقت. اما دلبسته زیبایی باش. دلبسته عشق و معرفت. دلبسته دوستی و مهربانی و خودت را به آن چیزی که برای آن خلق شده ای برسان
تنهایی ذات توست . تو باید تنها باشی تا پرده ها کنار بروند و آفتاب گرم پروردگار قلب یخ بسته از نفرت تو را آب کند و به جای آن زیباترین هدیه را به تو بدهد و آن چیزی نیست جز " تو". تو هدیه خودت هستی به خودت. موجودی سرشار از توانایی  و تو باید خودت را بشناسی.

بار ها از خود پرسیده ام. من کیستم؟!
سالهاست به دنبال درون مایه وجودی خود میگردم. گاهی برای خودم جلوه میکند و گاهی کاملا آن را از یاد میبرم. گاهی اوقات فراموشی را دوست دارم. فراموشی کسانی که مرا فراموش کردند. کسانی که دیگ با من نیستند اما قلب من هنوز هم با آن هاست. دیگ آن ها را نمیخواهم. آن ها برای من مانند جسم مرده ای هستند که دیگر به کار نمی آید و فقط خانه ذهن من را آلوده میکند. اما نوع دیگر فراموشی بد ترین نوع هر چیزی است. و آن فراموشی خود است.
به راستی چه میشود که یک انسان "خودش" را از یاد میبرد؟ به راستی چگومه میتوان خود را تحقیر کرد؟ مگر محکوم به شکستی؟؟ هیییچ انسانی در زندگیش محکوم به هیچ چیزی نیست. نه محکوم به شکست و نه محکوم به موفقیت. این تو هستی که میتوانی "انتخاب" منی موفق باشی یا شکست بخوری. زندگی برای کسانی تعریف میشود که خود را میشناسند. نه کسانی که خود را به دست اتفاقات و حادثه ها میدهند. چرا که نتیجه اش معلوم نیست. باااااید خودت را باور کنی حتی اگر آخرین آخرین موجود روی زمین باشی. اما باااید خودت را باور کنی. باید استعداد هایت را بشناسی و تا میتوانی از انرژی ات برای استفاده از آن ها بهره ببری. به هیییچ وجه ناامید نشو. چرا که نتیجه اش عقب ماندن هر چه بیشتر تو از جریان زندگی است. اگر عقب بنمانی راه ست تری برای ماهنگی خواهی داشت. اما اگر استوار بمانی و حتی در شرایط سخت هم در هم شنکنی آنگاه در شرایط سخت تر، آماده تر خواهی بود

اما بدون ایمان؟ بدون ایمان شاید با خود باوری به جایی برسی. اما با ایمان قطعا به جایی میرسی. تو با ایمان داشتن داری دستاورد های آینده ات را برای خودت از مین الان رقم میزنی. ایمان داشته باش تا آینده ات را بسازی. وسیله تو برای ساختن حال، استعداد ها و تلاش و پشتکار تو است. اما تو باید قصر آینده ات را از الان بسازی تا زندگی حال را در آنجا بگذرانی. اگر الان به فکر آینده ات نباشی یک قدم عقب تری. ایمان آینده ات را میسازد. ایمان به چی یا کی؟ ایمان به خودت که شرط اول است و ایمان به خدایت تمام کننده هر چه لازم است برای موفقیت میباشد. هر گونه توصیفت کنم باز هم از آن سر تری. چگونه چگونه میتوانم گرمای وجودت را از وجودم خارج کنم؟ چگونه میتوانم بر چشمان خود پرده ی نابینایی بکشم و رخ زیبایت را نبینم.

اگر ایمان داشته باشی، حتی اگر خودت هم بخواهی شکست بخوری، پروردگارت نمی گذارد این اتفاق بیافتد. با سوار شدن بر کشتی پروردگار از طوفان حوادث در امان باش. میتوانی ساعت ها بنشینی و به هیچ خیره شوی اما من بودن با خدایم را ترجیح میدهم. میخواهم تغییر کنم. میخواهم از این لباس کهنه برون آیم. میخواهم جهانم را عوض کنم. نه جهانی که دیگران هم در آن زندگی میکنند. بلکه جهانی را تغییر میدهم که از اول تا آخرش من بودم و پروردگارم و به یاری پروردگارم که بزرگترین پشتوانه ام است و در حضور او جهانم را تغییر میدهم. سد های ذهنم را میشکنم و با توانم برای خودم میسازم. به راستی ما هم خالقیم. اما خالق چیزی که برای خودمان است. خالق لحظه هایمان. خالق مهربانی به دیگران. خشت خلقت را از پروردگارمان کسب کردیم به اذن او میسازیم. تغییر نقطه آغاز هر انسان موفق است.

اینجا نهال زندگی من است. بوی زندگی را برای باری دیگر در زندگی ام با تمام وجودم احساس میکنم



مدت ها پیش از خودم پرسیدم. 
آیا من مقصر تمام اتفاقاتی هستم که برایم افتاده است؟ آیا من تنها عاملی هستم که باعث آزار دیگران میشوم؟ 
الان که با آن فکر میکنم به خودم میگویم که تو آینده آنهایی بودی که روزی تو را کنار گذاشتند
ای کاش دنیایی داشتیم خالی از هرگونه حسادت و رقابت. معنای رقابت سالم این است که برای پیشی گرفتن از دیگران تلاش نکنی بلکه با فکر کردن به موفقیت دیگران و پی بردن به امکان این چنین موقعیتی برای رسیدن به اوج خودت که شاید حتی فراتر از طرف مقابلت باشد تلاش کنی.
هیچ انسانی به هیچ چیزی تبدیل نشد مگر آنکه خودش را در لباس آن موقعیت باور کرد
 گویی هر باوری جامه ای است که بر تن میکنی. پس چرا تن به جامه ای پوسیده میدهی

ای کاش در آن جهان احساس ناکامی نباشد. این احساس که چرا من ندارم آنچه را که باید داشته باشم تا به هدفم برسم. اگر هدفی داشته باشی یعنی تمام لوازم آن را هم داری. و با جان و روحت آنها را خود میسازی. 

به یاد دارم در سال دهم دبیرستان معلم انشایی داشتم که بسیار سخت گیر بود. آن معلم را همیشه به یاد دارم. نگاهش را. لحنش را. اما پس از مدتی تازه فهمیدم که وجود او باعث شد که نوشتن علاقه پیدا کنم. 
اکنون در سال دوازدهم به سر میبرم دنیای جدیدی را تجربه میکنم. دنیایی تعطیلی که همه چون آتش زیر خاکسترند. و معلوم نیست کی شعله ور شوند. شرایط جدیدی است که ارزیابی از خود را مهم تر از مقایسه با دیگران جلوه میدهد
افسوس که دیگر چهره دوستانم را نخواهم دید. از اینکه نمی‌بینمشان احساس ناراحتی دارم هرچند آنها مرا به یاد ندارند و با عملشان به من اثبات کردند که نرا دوست خود نمیدانند. اما این ضعف من نبود که روزی آنها را دوست خود خطاب میکردم. از طرفی دیگر خودشحالم که در جهان پیش رو اشتباهات گذشته را تکرار نمیکنم و با انسان های ارزشمندی روبه رو خواهم شد

آخرین جستجو ها

وبلاگ نمایندگی آزادی تدریس خصوصی ریاضی ابتدایی و متوسطه اول سازهLSF+سازه ال اس اف+ویلای پیش ساخته peaumouthtnisttread bookidooky 96 دانلود پروژه و مطالب اموزشی دنیای حشرات سازه ایرانی انجمن افسردگان گمنام DEPRESSED ANONYMOUS